یکی از مهمترین نظریههای بودریار که زمینهاش را احتمالاً از سیتوآسیونیستها وام گرفت، بسط نظریهی ارجحیت تولید مصرفکننده بر تولید کالا و روابطش با سایر پدیدههای اجتماعی دوران ما بود که صحبتش را به تفصیل در کتابش «جامعهی مصرفی» آورده است. نشان نظرات جامعهشناسی بودریار در این زمینه و زمینههای مربوط به آن تا آخرین آثارش هویداست و به سایر دستاوردهایش ربط پیدا میکند. شاید کسانی که آثار مهم بودریار را خوانده باشند، خاصه دو کتاب «جامعهی مصرفی» و «نظام اشیا» (هر دو به ترجمهی پیروز ایزدی منتشر شده است)، از خواندن کتاب کوچک «چرا همهچیز تاکنون ناپدید نشده؟» نکاتی ارزشمند استخراج کنند که شاید به دلیل تجربیات تازهی بودریار در دنیای فرورفته در مجاز و عکس و «پُست» و «فید» و چه و چه، زبانی قدری متفاوت یافته است. از جمله نکات ارزشمند دیگر این کتاب پیوستها و مطالبی است که مترجم با صبروحوصلهی ستودنی به آن افزوده است و شاید از همهی این مطالب مهمتر و خواندنیتر مقدمهی داگلاس کلنر باشد که علاوه بر معرفی بسیار دقیق بودریار و این کتاب، نکات بسیار مهمی را دربارهی دنیای امروز ما که سر در برف مجاز فرو برده است، به صورتی مختصر و با جملهبندیهایی دقیق و ستایشبرانگیز در اختیار خواننده میگذارد و اصلاً سوای کتاب، مطلبی است بسیار خواندنی و ارزشمند. به جای صحبت بیشتر دربارهی کتاب، بخشهایی را از این مقدمه بخوانیم (با حفظ نگارش): [بودریار] معتقد است در جامعهٔ وانماییها، اقتصاد و سیاست و فرهنگ و سکسوالیته و امر اجتماعی همگی در هم فرومیریزند، طوری که مثلاً اقتصاد اساساً متاثر از فرهنگ و سیاست و حوزههای دیگر شکل میگیرد و از آن سو هنر که زمانی قلمرو تفاوت و تقابل بوده در اقتصاد و سیاست حل میشود و سکسوالیته هم به همهجا سرمیکشد. در موقعیت حاضر، با انحلال دگرگونکننده و پرشتاب امر اجتماعی و مرزها و ساختارهایی که نظریهٔ اجتماعی رویشان تاکید میکرد، تفاوتهای بین افراد و گروهها درهم فرومیپاشد. ضمن اینکه دنیای پسامدرن او دنیای واقعیت مفرط است: تکنولوژیهای سرگرمکننده، اطلاعاتی و ارتباطاتی تجربههایی را برای افراد فراهم میکنند که به مراتب پرهیجانتر و گیراتر از صحنههای ملالآور زندگی روزمره اند، کدها و مدلها هم ساختاردهندهٔ زندگی هرروزه میشوند. حوزهٔ فعالیت مفرط که در آن مدلها و تصاویر و کدها بر اندیشه و رفتار فرد حکم میرانند، واقعیتر از واقعی جلوه میکند. در دنیای پسامدرن، افراد از «برهوت واقعیت» میگریزند تا به شوریدگی واقعیت مفرط و قلمرو نوظهور رایانهها، رسانهها و تجربههای تکنولوژیکی پناه ببرند. به این ترتیب سوبژکتیویته ازهمگسیخته و گم میشود و سپهر جدیدی از تجربه سر برمیآورد که به نظر بودریار تمام نظریهها و سیاستهای اجتماعی پیشین را منسوخ و نامربوط میکند. مراد او از «شوریدگی ارتباطات» این است که سوژه در یک دنیای بیشازحد نمایانشده و شفاف، قرابت شدیدی با تصاویر و اطلاعات لحظهای دارد. به گفتهٔ بودریار، عملکرد مدرنیته مبتنی بر منطق بازنمایی است و بنا به نظریهٔ مدرن ایدهها بازنمایانندهٔ واقعیت و حقیقت هستند. جامعهٔ پسامدرن اما با ایجاد وضعیتی که در آن سوژه ارتباطش را با امر واقعی از دست میدهد و دچار ازهمگسیختگی و انحلال میشود، بر این شناختشناسی نظریهٔ مدرن خط بطلانی کشیده. این وضعیت حاکی از پایانیافتن نظریهٔ مدرن است که با دیالکتیک سوژه ـ ابژه پیش میرفت و از سوژه انتظار داشت تا ابژه را بازبنمایاند و روی آن تسلط پیدا کند. در فلسفهٔ مدرن، سوژهٔ فلسفی سعی دارد به سرشت واقعیت پی ببرد، پایههای دانش عقلانیاش را مستحکم کند و این دانش را برای تسلط و حکمرانی بر ابژه (یعنی طبیعت، مردمان دیگر، افکار و ایدهها) به کار ببندد. بودریار اینجا دنبالهٔ نقد پساساختارگرایانه را میگیرد که طبق آن اندیشه و گفتمان را دیگر نمیتوان در ساختارهای پیشینی یا تضمینشده ثابت نگه داشت. اندیشهٔ فرانسوی، خصوصاً بعضی نظریهپردازان واسازی [deconstruction]، در واکنش به منطق بازنمایی نظریهٔ مدرن به سمت بازی متنیت و گفتمان رفتند و اعتقاد داشتند تنها مرجع و مصداق اینها میتواند متنها یا گفتمانهای دیگری باشد که در آنها «امر واقعی» یا یک «ساحت بیرونی» به دست گذشتهها سپرده شده. بودریار هم به همین ترتیب ادعا میکند که در جامعهٔ رسانهای و مصرفی، مردم در بازی تصاویر و نمایشها و وانماییها گرفتار شدهاند و رابطهشان با یک «واقعیت» بیرونی کمتر و کمتر میشود، طوری که خود مفاهیم امر اجتماعی، سیاسی یا حتا «واقعیت» دیگر فاقد هرگونه معنایی خواهند بود. آگاهی تخدیرشده، مسحور (بعضی از استعارههای خود بودریار) و غرق در رسانهها به وضعیتی از شیفتگی به تصاویر و نمایشها میرسد که خود مفهوم معنا (که مشروط به مرزهای ثابت، ساختارهای مشخص و اتفاقنظر است) دچار انحلال میشود. در وضعیت اضطراب آور و بیسابقهٔ پسامدرن، مرجع و ماورا و خارج، همه به همراه عمق و ذات و واقعیت ناپدید میشوند. وانمودههایی که در مقیاس انبوه تکثیر مییابند، تنها و تنها به خودشان ارجاع دارند: بزمی از آینهها که تصاویر منعکسشده از آینههای دیگری را به صفحههای همهجاحاضر تلویزیونی و رایانهای و از آنجا به صفحهٔ آگاهی بشری میتابانند، که آن هم به نوبهٔ خودش تصویر را میفرستد به انباری از تصاویر قبلی که از آینههای وانمایی برآمدهاند. «تودهها» که در جهانی از وانمایی گیرافتادهاند غرق در انبوهی از رسانههای بیپیام و معنا میشوند؛ اینجا طبقات اجتماعی ناپدید شدهاند، سیاست رنگباخته و همینطور رویاهای بزرگ انسان برای پایاندادن به بیگانگی، رهاییسازی و انقلاب. [...] بودریار در نوشتهای به نام «شوریدگی و سکون» اشاره به این میکند که چطور در جامعهٔ امروزی ابژهها و رویدادها مدام در حال سبقتگیری از خودشان هستند و قدرتشان را روز به روز افزایش و گسترش میدهند. «شوریدگی» ابژهها در این معنا که فراتر و خارج از مرزهای خود بروند: زیباییها هرچه زیباتر از زیبایی در حوزهٔ مد، امر واقعی هرچه واقعیتر از امر واقعی تلویزیونی و سکس هرچه شهوانیتر از سکس پورنوگرافیک. بنابراین شوریدگی همان فرم وقاحت (همهچیز عیان شده، چیزی در نهان نمانده) و واقعیت مفرطی است که بودریار پیشترها وصفش کرده بود و حالا به مرحلهٔ بالاتری رسیده، دوچندان شده و تشدید یافته. [...] بودریار در نوشتههای متاخرش از نوعی «معکوسشدگی درونماندگار» حرف میزند، یعنی جهت معکوسی که سمتوسوها و معنا در پیش میگیرند و چیزها به قطب مخالف خودشان تبدیل میشوند. درنتیجه جامعهٔ تولید به وانمایی و اغواگری رو میآورد؛ قدرت سراسربین و سرکوبگری که فوکو نظریهاش را داده بود حالا به قدرتی منفعتطلب و اغواگر بدل میشود؛ آزادگریهایی که در دههٔ شصت برایشان مبارزه میشد حالا شکل نوعی بردگی خودخواسته را به خود میگیرند؛ حکمرانی از سوژه سلب میشود و به دست ابژه میافتد؛ انقلاب و رهایی هم به نقطهٔ مقابل خودشان تبدیل شدهاند و انسان را هرچهبیشتر در منطق سیستم گرفتار کردهاند، افراد را در نظری از وانمایی و امر مجازی گیر انداختهاند. [...] درمجموع، اندیشهٔ بودریار از دههٔ نود به این سو بیشتر وضعیت پسامدرن را هدف میگیرد که در آن دگربودگی جذب و حل میشود، تفاوتها از میان برداشته میشوند، تمام نیروهای تقابلی یا منفی در یک مثبتگرایی ویروسگونه جذب میشوند و درهم میریزند، طوری که ساحت مثبت از هر روزنهٔ جامعه و فرهنگ ساطع میشود و با پرتوهایش هرگونه منفیگرایی و تقابل یا تفاوت را به عدم میسپارد. این دوره روزگاری هم هست که واقعیت در آن ناپدید شده، «جنایت تمامعیار»ی که موضوع کتابی به همین نام نیز هست. بودریار درنهایت نقش کارآگاهی را بهخود میگیرد که در جستجوی عامل این «جنایت تمامعیار» است، کشتار واقعیت، «مهمترین رویداد تاریخ مدرن»: انهدام و ناپدیدی امر واقعی در گسترهٔ اطلاعات و وانمایی و متعاقب آن حکمرانی توهم و نمودها. یک نکته دربارهی ترجمهی اینگونه آثار تحلیلی و اصطلاحاً غیرادبی هست که در این کتاب نیز یافته میشود. ای کاش مترجمان روشنفکر اینگونه کتابها قدری به ادبیات فارسی نزدیکتر شوند و از این زبان آکادمیک نامناسب دور؛ نکتهای کنایی است اینهمه جانبخشیهای بیمورد به اشیا، در کتابی که نقد جامعهی مصرفی و نظام اشیا است، دستکم نثر خود این کتاب میباید از بیرونِ این فضای مصرفی و شیگونه باشد و اینهمه فعل جمع برای فاعل بیجان، استفاده از صیغههای مصدری، نکرهسازیهای کاذب و غیره شاید نشان از ناآشنایی ما با این موضوع داشته باشد که این زبان شبهآکادمیک، گاه گرتهبردارانه و پیرو زبانهای خارجی، خود از جمله مهمترین آسیبهایی است که جامعهی مصرفی و نظام اشیا به فرهنگ زده است و بهتر است ما با تقویت زبانشناسیمان با خواندن آثار کلاسیک فارسی (که در سراسر دنیای واقع و مجاز گنجینهای بیمانند است)، از گستراندن این آسیبها دور بمانیم. این پندی است که خود بودریار هم به ما میدهد، چنان که در صفحهی ۵۶ همین کتاب میخوانیم: «به هر ترتیب زدودنِ معنا نکتهای اساسی را پیش میکشد: اینکه تصویر مهمتر از آنچیزی است که دربارهاش حرف میزند ـ درست همانطور که زبان هم مهمتر از چیزی است که به آن دلالت دارد.»
|