پیام شما ارسال شد.
بازگشت

یاکوب فون گونتن



  1. سبّت
  2. در برکات علم و پیشرفتگی (لئو تولستوی)
  3. دو حکایت از شیخ اشراق
  4. اندر توهم هنرمندی (شمس قیس رازی)
  5. دربارهٔ «آزادی»، «وحدت جهانی» و معرفت بازرگان (فیودور داستایوسکی)
  6. استعمال املاء عوامانه (محمدعلی جمالزاده)
  7. چند خطی از مقالات شمس تبریزی
  8. پاک‌باخته (دکتر پرویز ناتل خانلری)
  9. تغییر دادن انسان زمان را؟ (مارسل پروست)
  10. سرزمین سگ (آله‌خو کارپانتیه)
  11. گفت‌وگوها
  12. تأملی در «رز ارغوانی قاهره»، ساختهٔ وودی آلن
  13. دربارهٔ کنفورمیسم و این‌همانی با متجاوز (لوییس مارتین‌سانتوس)
  14. نامهٔ جیمز جویس خطاب به هریت ویور
  15. دربارهٔ ژورنالیست‌فیلسوفان (مارسل پروست)
  16. سلوک شاعرانه‌ی پازولینی
  17. درنگ‌های دل (مارسل پروست)
  18. صمدهای بهرنگی
  19. زین‌العابدین بلادی درگذشت
  20. اتوریته‌ی شیشه در سرزمین گیاهان خودرو
  21. خرمگس (معرکه‌ی) ایلیاد
  22. کوبو آبه و نقابِ چهره‌داران
  23. تونی اردمان و مردی به نام اووه
  24. در باب ناپدیدی
  25. پازولینی؛ زندگی در شعر
  26. رد گم یا گام‌های گم‌شده؟
  27. درنگی در آخرین فیلم روی اندرسون
  28. چرا نباید آثار کافکا را خواند
  29. جست‌وجوی حقیقت در مجاز
  30. زبان و حقیقت در دشمن، نوشته‌ی کوتسی
  31. سرخ‌پوست خوب
  32. ماهی رها و ماهی بسته
  33. نظریه‌ی طبقه‌ی تن‌آسا
  34. انقراض (داستان کوتاه)
  35. سکوت گویای ستسوکو هارا
  36. آخرین ستاره‌ی آسمان شب
  37. نظری به خصوصیات فرمال رد گم
  38. از خواب که بیدار شدم... (داستان کوتاه)
  39. اعتزال (داستان کوتاه)
  40. ایستگاه بعد، راه‌آهن (داستان کوتاه)
  41. کاش من این کتاب را نوشته بودم
  42. پس (داستان کوتاه)
  43. جنبش‌های موسیقی فیلم در سینمای غیرصنعتی
  44. یاکوب فون گونتن
یاکوب فون گونتن

احتمالاً بهترین جمله‌ای را که درباره‌ی کتاب «یاکوب فون گونتن» گفته‌اند، کریستوفر میدلتن (شاعر، مترجم انگلیسی آثار والزر و والزرشناس) گفته است: «این کتاب شبیه هیچ‌کدام از دیگر رمان‌های آلمانی و اصلاً هیچ‌کدام از آثار ادبی اروپایی نیست.»
یاکوب فون گونتن کتاب عجیبی است. بسیار امروزی به نظر می‌رسد و اثر بسیار گسترده‌ای در طیف متنوعی از نویسندگان گذاشته است چنان که خواندن آن را بر هرکس که به ادبیات علاقه دارد واجب می‌شمارند و در سال‌های اخیر والزر دوباره با اقبالی عجیب روبه‌رو شده است.
در مقدمه‌ی کتاب می‌خوانیم:

روبرت والزر از برجسته‌ترین پیش‌گامان ادبیات مدرن و آوان‌گارد است و بر نویسندگان و متفکران برجسته‌یی مانند فرانتس کافکا، والتر بنیامین، اشتفان تسوایک، هرمان هسه و روبرت موزیل تاثیر گذاشته است. کافکا بارها آثار والزر را ستوده است و بسیاری او را حلقه‌ی گم‌شده‌ی بین کلایست و کافکا می‌دانند. چنان‌که روبرت موزیل درباره‌ی والزر می‌نویسد: «آثار کافکا حالت خاصی از سبک والزر است.»
روبرت والزر در سال 1878 در شهر بیل در سوییس به‌دنیا آمد. در جوانی شاعر بود و در زوریخ و دیگر شهرهای سوییس کارمندی و منشی‌گری می‌کرد و روزگار می‌گذراند. مدتی بعد به کار نویسندگی رو آورد و به برلین رفت، اما دوباره به بیل برگشت و سرانجام در شهر برن مستقر شد. پس از خودکشی نافرجام والزر در سال 1929، افسردگی او را به‌غلط شیزوفرنی تشخیص دادند و در سال 1933 به آسایشگاهی در هریزائو فرستادندش که تا پایان عمر همان‌جا ماندنی شد. در این آسایشگاه وقت والزر به چسباندن پاکت‌های کاغذی و پاک‌کردن لوبیا می‌گذشت. او هرگز دچار جنون یا زوال عقل نشد اما از سال 1932 به بعد دیگر چیزی ننوشت، به بازدیدکننده‌یی گفت: «من را این‌جا نیاورده‌اند که بنویسم، مرا آورده‌اند که دیوانه باشم.» والزر روز کریسمس سال 1956 پس از چند دهه انزوا و بیست‌وسه سال زندگی در آسایشگاه در حین پیاده‌روی در برف درگذشت.
یاکوب فون گونتن اولین‌بار در سال 1909 منتشر شد، این کتاب سومین رمان روبرت والزر و مشهورترین رمان او است که بیش از بقیه‌ی آثارش نقد و بررسی شده است. این کتاب را از جمله پیشروترین و آوان‌گاردترین رمان‌های پیش‌گام در ادبیات مدرن می‌دانند. والزر این رمان را در سال 1908 در برلین نوشت. قبل از نوشتن آن سه سال شاگرد یک آموزشگاه شبانه‌روزی تعلیم و تربیت نوجوانان برای خدمت در جامعه و ادارات بود. مدیر و صاحب این آموزشگاه آقای میلیو بود که در رمان با شخصیت مدیر آموزشگاه شبانه‌روزی بنیامنتا منظور شده است. چنان‌که روبرت والزر خود به کارل زیلیش گفته است، یاکوب فون گونتن را بیش از همه‌ی کتاب‌های خود می‌پسندیده است. والتر بنیامین درباره‌ی کتاب گفته است: «داستانی بسیار عجیب و ظریف که حس‌وحالی ناب و سرزنده دارد.»

کتاب با ترجمه‌ی روان و دقیق از زبان آلمانی به فارسی ترجمه شده است.

بخشی از متن کتاب:

ما شاگردان مدرسه از ساعت سه بعدازظهر به‌حال خود واگذاشته می‌شویم. از این ساعت دیگر هیچ‌کس مراقب و مواظب وضع و حال ما نیست. آقا و خانم رییس در اتاق‌های اندرونی مدرسه‌ی شبانه‌روزی پنهان می‌شوند و خلوت و سکوت بر کلاس درس حکم‌فرما می‌شود. این یک سکوت عزلت و کنج خلوت گاه آدمی را بیمار می‌کند. هرگونه سروصدا قدغن است. فقط مجاز ایم یواشکی و درگوشی حرف بزنیم، بی‌سروصدا و بر نوک پا حرکت کنیم و با پچ‌پچ و نجوا با هم صحبت کنیم. شیلینسکی خود را در آیینه تماشا می‌کند، شاخت از پنجره به بیرون نگاه می‌کند یا با ادا و اطوار با دختر خدمتکار آشپزخانه‌ی ساختمان روبه‌روی مدرسه صحبت می‌کند و کرائوس به‌نجوا و من‌ومن حفظیات درسی را از بر می‌کند. سکوتی چون سکوت قبر بر همه‌جا گسترده می‌شود. حیاط مدرسه ابدیتی چهارضلعی و متروک می‌شود. من راست و مستقیم سرپا ایستاده‌ام و تمرین می‌کنم که بر یک پا بایستم. اغلب محض تنوع نفس‌ام را مدتی دراز در سینه حبس می‌کنم. این هم یک‌جور نرمش است، حتا یک‌بار پزشکی به من گفت این نرمش برای سلامتی مفید است. یا می‌نویسم. یا چشمان بیدار و سرحال‌ام را می‌بندم که هیچ‌چیز نبینم. چشم‌ها میانجی و واسطه‌ی اندیشه است، بنابراین گاه‌گاه چشمان‌ام را می‌بندم که مجبور نباشم به چیزی بیاندیشم. وقتی کسی همین‌طور یک‌جا باشد و کاری نکند ناگهان حس می‌کند هر لحظه ممکن است دچار وسواس و یک‌جور موشکافی دقیق شود: هیچ کار نکند، رفتار دیگران را زیر ذره‌بین بگیرد و مشاهده کند. این کار توان و انرژی می‌طلبد و کسی که تیزبین و تیزهوش باشد، برعکس ما، این کار را به‌آسانی انجام می‌دهد. ما دانش‌آموزان در رعایت ادب و حسن اخلاق استاد ایم، وگرنه آدم تنبل و بیکاره از سر کسالت هم که شده دست‌به‌کار چیزی می‌شود، اندکی گل‌وگشادتر می‌نشیند و لم می‌دهد، تقلایی می‌کند، لگدی می‌پراند، خمیازه‌ی بلندی می‌کشد یا آه می‌کشد و افسوس می‌خورد. ما شاگردان مدرسه از این‌جور کارها نمی‌کنیم. در عوض لب‌هامان را محکم به‌هم می‌فشاریم و می‌دوزیم که ذره‌یی نجنبد. مقررات خشک و بی‌روح همیشه بر ما سوار است. گاهی وقتی بی‌جنبش نشسته‌ایم یا ایستاده‌ایم در باز می‌شود، فروی‌لاین عزیز آهسته و سلانه‌سلانه از میان کلاس درس عبور می‌کند و ضمن گذرش به‌گونه‌یی عجیب و غیرعادی به ما نگاه می‌کند. در این حالت عیناً چون روح و شبح بر من اثر می‌گذارد، کسی می‌شود که انگار از جای بسیاربسیار دوری آمده است. بعد چیزی می‌پرسد، مثلاً «آقاپسرها چه‌کار می‌کنید؟» اما اصلاً و ابداً منتظر پاسخ نمی‌ماند و به عبور و رفتن خود ادامه می‌دهد و خودش می‌شود. موهای پرکلاغی بسیار پرپشت دارد. بیش‌تر وقت‌ها زیر چشمان‌اش گود افتاده است. چشمان‌اش شکوهی دارد که مناسب باریدن و اشک‌ریختن است. چتر چشمان‌اش (اه! من همه‌چیز را موشکافانه زیر نظر گرفته‌ام) یا مژگان‌اش طاقی کلفت و ضخیم زده است و استعدادی حیرت‌آور و شگفت‌انگیز در حرکت سریع دارد. یک‌بار دیدن این چشم‌ها مثل نگاه‌کردن به پرتگاه دلواپسی، به ورطه‌ی واهمه و به اعماق یک گودال است. این چشمان و درخشش سیاه و تیرگی براق‌شان نماد هیچی و پوچی است ضمناً همه‌ی نگفتنی‌ها و ناگفته‌ها را در خود دارد. این چشمان اثری به‌غایت آشنا و ناشناس می‌گذارد. ابروان‌اش تا مرز درزگونگی باریک است و گرد و کمانی بر چشمان‌اش کشیده شده است. هرکس این ابروان را تماشا کند احساس می‌کند نیش خاری و یا تیری بر تن‌اش فرو رفته است. این ابروان مثل هلال ماه در آسمان شبی رنگ‌پریده و بیمار است، هرچه دورتر و بیرون‌تر از دسترس باشد زخمی که برجا می‌گذارد سوزنده‌تر و از درون بُرنده‌تر است. گونه‌هایش! به‌نظر می‌رسد اشتیاق راکد و خاموش، ترس و لرز، بزم و پایکوبی، همه را بر گونه‌های خود رام کرده و نگه داشته است. نرمی و لطافت بی‌تزویر و بی‌تدبیر بر این‌ گونه‌ها می‌گرید و اشک می‌ریزد. گاه‌گاه سرخی تمناگری ملایم بر برف سوسوزن این‌گونه‌ها می‌تابد، یک‌جور سرزندگی شرم‌زده‌ی سرخ‌گون، یک‌جور خورشید، نه، نه! صرفاً بازتاب کم‌رنگی از همچو چیزی. بعد لحظه‌ی معهود فرا می‌رسد، ناگهان انگار گونه‌های او لبخند می‌زند، یا انگار اندکی تب کرده است. اگر کسی گونه‌های فروی‌لاین بنیامنتا را تماشا و بررسی کند، میل‌اش را به ادامه‌ی زندگی از دست می‌دهد چون احساس می‌کند زندگی به‌ناگزیر جهنمی درهم و برهم و مملو از خامی و نابه‌هنجاری پست و بی‌ارزش است. نگاه از چنین چیز ملایم و نرمی به‌سوی چیزی زمخت، سخت و تهدیدآمیز هدایت می‌شود و دندان‌هایش بی‌محابا جلوه‌گری می‌کند، البته اگر دهان گوشتالوی او به‌لبخند باز شود. هروقت گریه سر می‌دهد، آدم خیال می‌کند الان است که زمین از نقطه‌ی اتکای خود فرو افتد و کان لم یکن شود که شرم و حیا و درد و رنج و گریه‌ی او را نبیند. کسی که اولین‌بار صدای گریه‌ی او را بشنود؟ آه! به گذشته می‌پیوندد، فنا می‌شود، می‌میرد. طبیعتاً ما شاگردان آن را درست لابه‌لای ساعت‌های درس‌مان شنیده‌ایم. ما همه مثل بید مجنون به لرزه و رعشه افتاده‌ایم. بله، درست است: ما همه او را دوست داریم. او معلم بلندمرتبه و باارزش ما است. بی‌گفت‌وگو او از چیزی در عذاب است. آیا بیمار است؟

کتاب یاکوب فون گونتن در وب‌سایت نشر بدیل