این انجمن اگرچه اینبار به سالن مادام وردورن مختصر شده بود، بسیاری انجمنهای دیگر را میمانست که اجزاء و اعضایشان بر عموم مردمان ناشناخته میماند و ژورنالیستفیلسوفان، اگر اندکی مطلع باشند، آنها را پاریسی، پانامیست یا دریفوسی مینامند و هیچ از مخیلهشان نمیگذرد که ممکن است درست همچنین انجمنهایی در پترزبورگ، برلین و مادرید و به هر دورهای یافته شود... هر گاه اتفاقی میافتد که در محدودهٔ دریافت ذهن مبتذل ژورنالیستفیلسوفان باشد، چه بسا اتفاقی سیاسی، ایشان یقین میکنند که کشور تغییر یافته است و دیگر هرگز شبنشینیهایی از این دست نخواهیم دید، که دیگر هرگز کسی ایبسن، رنان، داستایوسکی، دانونتزیو، تالستوی، واگنر و اشترائوس را نخواهد ستود. آخر ژورنالیستفیلسوفان به راهنمایی جریانهای دوپهلوی پشت پردهٔ چنین تظاهرات رسمیای رفتار میکنند تا انحطاطی در هنری بیابند که در ضمن این تظاهرات رسمی بزرگ داشته و ستوده میشود و اغلب بس سرراست و بیپیرایه است. در میان کسانی که ژورنالیستفیلسوفان بیش از همه حرمتشان میکنند یک نفر هم نیست که بدون ذرهای تصنع مجلس غریبی از جنس انجمن آن شب سالن مادام وردورن برایش بر پا نکرده باشند، هرچند غرابتش کمتر بوده و بهتر پنهانش کرده باشند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ برداشته از Marcel Proust, À la recherche du temps perdu, La Prisonnière.
|